سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

سازش رنگها


پاییز کوچک من 
پاییز کهربایی تبریزی­هاست
که با سماع باد
تن را به پیچ و تاب جذبه
تن را به رقص
می­سپرند
و برگ­های گر گرفته
که گاهی
با گردباد
مخروط واژگونه­ای از رنگ­اند
و گاه ماهیان شتابانی
در آب­های باد



پاییز کوچک من 
دنیای سازش همه رنگ­هاست
با یکدیگر
تا من نگاه شیفته­ام را
در خوش­ترین زمینه به گردش برم
و از درخت­های باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا
بیرنگی را
می­بینند
در طیف عارفانه­ی پاییز؟
( حسین منزوی)


نظرات 14 + ارسال نظر
جوجه اردک زشت دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:27 ب.ظ

سلام آبجی مهربانم

اتفاقا همین غروبی متوجه حضور پاییز شدم...این چند روز نفهمیدم برگها طلایی شدن....
وقت شیداییست...وقت چای ذغالی و سیب زمینی زیر آتش...

پاییز در حال رفتن است برادر ! آنقدر در بهار غرقید که متوجه آمدنش نشدید !
شیدایی ... شاید به قول منزوی بزرگ , روح مولانا در حال سماع است در برگریزان پاییز...

طهورا دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:32 ب.ظ http://darmadaremah.blogsky.com

امروز که قدم می زدم ،روی برگ ها ...دقت کردم برگ های بزرگتر ...آوازشون ...بلند تر بود ...شیداتر ...رازهای بیشتر ......

چه شعر زیبایی!
سلام

سلام مهربانم . حق با شماست, برگهای بزرگتر, شیداتر , رازگون تر ...
منزوی بزرگ و شعر پاییز ... چه بگویم ؟

جوجه اردک زشت دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:35 ب.ظ

شاید غرق زمستان....

لایک به مهر عمه خوبی ها

بهاری هستید برادر , شک نکنید...
هزاران لایک به قلم هردوی شما عزیزانم .

روی ماه خداوند را ببوس دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:29 ب.ظ http://saraab2012.blogfa.com

زیبا انتخابی بود...

درود
دعوتید به جرعه ای دیگر از مشق پاییز!

سلام . خوش آمدید .
ممنون از دعوت .

مریم سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:03 ق.ظ http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد
باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد . . .

سلام نرگسم

سلام گل مریم . خوش آمدی .

دانیال سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:06 ق.ظ http://danyal.ir

کاش محرم سیاه نبود ، کاش عاشورا در پاییز بود !

عاشورا خود در عین یکرنگی, دنیایی از رنگهاست ...
رنگ محرم , رنگ آزادگی است , پس سیاه نیست !

رنگ های کربلا سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:29 ب.ظ http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/3674/3694/20549

هر چیزی رنگی دارد و معروف است که همیشه یکرنگی بهتر است. ولی شاید نتوان این کلیت را پذیرفت. اگر یکرنگ بودن بهتر بود خدا این همه رنگ خلق نمی کرد. در هر صورت کربلا هم برای خودش رنگ هایی دارد که قابل بحث است و جالب تر تغییر رنگ ها در کربلاست، هر چند عده ای از تغییر رنگ هم خوششان نمی آید ولی این واقعیتی است که در کربلا خیلی چیزها رنگ عوض کرد و شاید نتوان این دو رنگی ها را عیب دانست.

گاهی سبزها، سرخ شدند، مثل پرچم حسین علیه السلام، آن روز که عباس، علمدار کربلا، پرچم در دست می گرفت، سبز سبز بود، مثل یک باغ، مثل پاکی، مثل قلب رسول خدا، اما بعد از آن روز، پرچم حسین، سرخ سرخ شد، مثل لاله، مثل غروب عاشورا، مثل خون.

همین حبیب، وقتی می آمد کربلا محاسنش سفید سفید بود، مثل قلبش، اما عصر عاشورا رنگ عوض کرد، دیگر موی سفیدی در سر و صورت او نبود که سرخ نشده باشد. مگر قنداقه علی اصغر سفید ماند؟ مگر تازیانه های جهالت رنگ تن سکینه را عوض نکرد؟ مگر هنگام خداحافظی با نعش پدر پوست سفید کودکان حسین را کبود نکردند، آری اینها همه رنگ عوض کردن بود.

زمین کربلا هم رنگ عوض کرد، خاک های تفتیده کربلا در یک نیم روز، در خون نشست و سرخ شد.

در کربلا حتی آسمان هم نتوانست آبی بماند، وقتی سکینه می رفت که اشک یتیمی بریزد، آسمان سیاه و تاریک شد و اشک خون ریخت، شاید فرشته ها هم در آسمان سیاه پوشیده بودند و در عزای بهترین فرزند بهترین ها خون گریستند.

عجیب ترین دورنگی ها را در کربلا «جون » به نمایش گذاشت، آنجا که این غلام سیاه سر خود را بر دامان پسر فاطمه علیها السلام می بیند و گوشهایش این دعا را می شنود که: «خدایا رنگ او را سپید و بدنش را خوشبو گردان » ناگهان همه دیدند که رنگ چهره غلام، همرنگ قلبش شد، سفید سفید.

البته بعضی ها هم آمدند کربلا، ولی تغییر رنگشان بر خلاف آن غلام بود، آنها قلبشان همرنگ با چهره هایشان شد مثل «حر» ، که قلب سیاهش مثل صورتش سپید شد. کربلا چه جای عجیبی است اتفاقهای متضادش همه زیباست.

دردناکترین تغییرها، رنگ کودکان بود که از ترس و تشنگی به زردی می گرایید، مثل آتش، مثل شعله هایی که از خیمه ها زبانه می کشید و اعلامیه پایان جنگ را صادر می کرد.

اگر قرار بود آب هم رنگ داشته باشد، حتما در کربلا رنگش عوض می شد، نمی دانم چه رنگی پیدا می کرد، شاید در عزای گلوی تشنه علی اصغر سیاه می شد و یا از شرم لب های عباس، سرخ، شاید هم از خجالت نرسیدن به خیمه اطفال تشنه، زرد می گشت.

فقط یک رنگ بود که در آنجا تغییر نکرد و حرارت های کربلا نتوانست آن را عوض کند و آن رنگ خدایی بود، رنگی که در تمام صحنه های عاشورا تجلی کرد. رنگ علی اصغر وقتی روی دست پدر ذبح می شد، رنگ قاسم وقتی زیر سم اسبها افتاده بود، رنگ علی اکبر وقتی در میان دشمن قطعه قطعه می شد، رنگ دستهای قلم شده عباس، رنگ قتلگاه حسین، وقتی آخرین مناجات را می گفت، رنگ سرهایی که روی نیزه بود، رنگ تل زینبیه، رنگ اشک، رنگ گریه، رنگ زخم زنجیره های سجاد، زنگ بچه های یتیم، رنگ گوشهای پاره رقیه، رنگ...

آری، این ها همه رنگ خدایی داشت و هرگز رنگ عوض نکرد، چرا که بهترین رنگها رنگ خداست.

هیچ نمی توانم گفت جز تشکری که از اعماق جانم برمی خیزد ... ممنونم .

دانیال سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:58 ب.ظ http://danyal.ir

مادر همه ی رنگ ها سیاهی است

زانکه چشمان تو سیاه است !

اونوقت اگه چشمانم سیاه نباشد, چه ؟

reyhaneh سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:41 ب.ظ

ببین در سطر سطر صفحه ی فالی که می بینم
تــو هـــم پایان تلخـــی داری ای آغــــاز شیرینـم

ببین در فال "حافظ" خواجه با اندوه می گوید:
کـــه مـن هـم انتهـــای راه را تاریک می بینم

تو حالا هرچه می خواهی بگو حتی خرافاتی
برای من کـــه تآثیری ندارد ، هر چــه ام اینـم

چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را
کـــه از آغـــاز ، پایان ِ تــو را در حال تمرینم

نه! تـو آئینه ای در دست مردان توانگر باش
که من درویشی از دنیای کشکول و تبرزینم

در آن سو سودِ سرشار و در این سو حافظ و سعدی
تــــو و سودای شیرینت ، من و یاران دیرینــــم

بــرو بگـذار شاعــــر را بــــه حــال خویشتن مـاند
چه فرقی می کند بعد از تو شادم یا که غمگینم

پس از تو حرفهایت را بگوش سنگ خواهم گفت
تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبر چینم

شعر از: محمد سلمانی

ریحانه ام , ممنونم عزیز همیشه ی دل . انتخابهایت ناب است , مانند دل پاکت .

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:59 ب.ظ

از خوب ها بریـده و بد جمـــع می کند
مردی که از زمانه حسد جمع می کند
درصفر ضرب کرده خودش را و سالهاست
هـی بـــر سر نتیجــه عدد جمـع می کند
تا از زمیــن پلــی بزند بـــر ستـــاره ها
از چشمهای بسته رصد جمع می کند
او یک روانی است که در کوچه های شهر
هر توپ را کـــه می ترکد جمـــــع می کند
او اعتقـاد دارد انســان نمرده است
با اینکه کوچه کوچه جسد جمع می کند
جای قلـم نشسته و با سوزن سرنگ
جوهر ز رگ گرفته عدد جمع می کند
فریادهای خسته ی خود را زکوچـــه ها
وقتی کسی نمی شنود جمع می کند:
ای مردمان خوب که شیطان ز جمع تان
هی دسته دسته آدم بد جمع می کند
از من بـه زندگی برسانید اینکه مرگ
دارد علیه عشق سند جمع می کند

صالح سجادی



سلام مهربان آبی
پای در کفش ریحانه خانم

مرگ ...
دارد علیه عشق سند جمع می کند !
چه دردی دارد این کلمات ....
سلام برادر . ممنون از شعر و حضور زیبایتان .

طهورا چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ب.ظ

من دوباره دلم خواست این شعرو بخونم ...
واقعا پاییز فصل خاصی ست ...خیلی خوبه ...خیلی

سلام مهربون

سلام عمه جونم . برم یه ای میل پاییزی فوق العاده براتون بفرستم.

سپیدار جمعه 1 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:43 ب.ظ

مرحوم حضرت علامه جعفری در تنها شبی که افتخار حضور در محضر بزرگشون رو داشتم اشاره و توجهی به بازی رنگ ها در غزل خواجه شیراز فرمودند:

بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
وندرآن برگ و نوا ،خوش ناله های زار داشت

حضرت علامه فرمودند : بلبل در این غزل دقیقا یعنی امام حسین . برگ گل یعنی علی اصغر . خوشرنگ !یعنی خون گلوی علی اصغر و...اصل تفسیرشون روی عبارت "خوش ناله های زار " بود
ناله ی زاری که خوش باشد ... یعنی راز و نیازی عاشقانه با معبودی که بالاترین داشته هات رو در راه عشق به اون فدا کردی
نه هر ناله زاری که از سر زبونی و درماندگی باشه
...

خداوند رحمت کنه علامه جعفری رو. من هم شبی در تفسیر مثنوی شان شرکت داشتم .
ممنون از نظر ارزشمندتان .

سپیدار شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:38 ق.ظ

« ببخشای بر من اگر ارغوان را نفهمیده چیدم
ببخشای بر من که هرگز ندیدم
نگاه نسیمی مرا بشکفاند
و شعر شگرف شهابی به اوجم کشاند
و هرگز نرفتم که خود را به دریا بگویم »

(رسول عبدالملکیان)

رسول عبدالملکیان ؟

با آن نگاه روشن مواج ،
دریا اگر سلام نگوید، نماندنیست !!!
در ذهن هر کلام اگر رد پای عشق راهی نبرده است ،
کتابی نخواندنیست !!!
و شایسته این نیست که باران ببارد
و در پیشوازش دل من نباشد !!
و شایسته این نیست که در کرت های محبت
دلم را به دامن نریزم ،
دلم را نپاشم !!
چرا خواب باشم ؟؟ محمدرضا عبدالملکیان

ممنونم .

سپیدار دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:59 ق.ظ

رسما پوزش
اصلا نفهمیدم چرا محمدرضا رسول شد!!!!

احتمالا توی زایشگاه عوض شدن

از من به شما نصیحت ! با نهاوندی ها از این شوخی ها نکنید !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد