کتاب جلوی رویم باز است و می خوانم :" فقر سه قسم است . یکی فقری است برای تحصیل فقر ظاهری. دیگری فقر و احتیاج برای فقر باطنی و سومی ...فقری است ناشی از فقر باطنی . شکل اول موجب ثواب اخروی است و شکل دوم سبب رجوع به حق است و شکل سوم... سبب حرمان ما از سوی خدا می باشد."
دو سه بار می خوانم ... فایده ندارد , گیج میزنم ! بلند می شوم و به آشپزخانه می روم ...
چند لحظه بعد دخترک هفت ساله ام از من سئوال می کند :" مامان این چه کتابیه تو می خونی ؟ من دو خطش رو خوندم , هیچی نفهمیدم !"
و من متعجب از کار او می گویم :" نگران نباش مامان , من خودم هم نمی فهمم چه می خوانم !"
و صدای خنده او بلند می شود و کلی به مادرش می خندد که چرا کتابی را که نمی فهمد می خواند !
*********
دو سه شب بعد کتاب خط سوم در دستانم است و مشغولم . کنارم می نشیند و می گوید :" این هم از اون کتاباس که نمی فهمیش ؟"
با لبخند می گویم :" آره مامان , این کتاب هم سخته خوندنش !" و باز خنده کنان می گوید :" آخه واقعا چرا این کتابها رو می خونی ؟"
به جای جواب مجبورش می کنم صفحه اول کتاب خط سوم را بخواند :
" آن خطاط سه گونه خط نوشتی :
یکی او خواندی ، لاغیر ؛ یکی را هم او خواندی , هم غیر
یکی نه او خواندی , نه غیر او !
آن خط سوم منم !"
خیلی با سختی کلمات را تلفظ کرد ولی تا آخر خواند . بعد با تعجب معنای این جملات را پرسید . باز هم به جای جواب مجبورش کردم دوباره این جمله ها را بخواند . دخترکم دوباره خواند . این بار راحت تر . دفعه سوم که گفتم باز هم بخوان با اعتراض او مواجه شدم :" ماماااان !!!" گفتم :" بخون دخترم "
و او باز تکرار کرد :" آن خطاط سه گونه خط نوشتی ..."
این بار خیلی راحت و روان خواند . و من یک لحظه به دخترک هفت ساله ای نگاه کردم که این کلمات از دهان او بیرون می آمد و این بار این من بودم که حسابی خندیدم ...
پی نوشت :
جملات رنگی از عین القضات همدانی و شمس تبریزی است.