سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

درد تو ...


چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی

مدعی بود اگرش خواب میسر می شد

هوش می آمد و می رفت و نه دیدار ترا

می بدیدم نه خیالم ز برابر می شد

یارب آن صبح کجا رفت که شبهای دگر

نفسی می زد و آفاق منور می شد

سعدیا عقد ثریا مگر امشب بگسیخت

ور نه هر شب بگریبان افق برمی شد

روزها می گذرند . لحظه ها به سرعت از پی هم سپری می شوند و همه آن دقایقی که منتظرش بودی, بی هیچ نتیجه ای از تو عبور می کنند, بی اینکه حتی ذره ای برتو بیفزایند . دلگیرم از این سنگینی رخوت زایی که مرا در خود اسیر کرده اند و لحظه های بی بازگشت مرا, از دستان بی بضاعتم می گیردو پوچی و دلتنگی بر جان دقایقم می ریزد. خسته ام , خسته از این هوا و فضای بسته که انگار راه نفس را بر من می بندد . درد از جان که فراتر رود, تن را هم بی نصیب نمی گذارد و من این بار , پای بسته در چاردیواری, محبوس شده ام تا از هجوم ناگهان درد بر شالوده بی رمق تن بکاهم . دردها اما به یکبار می آیند و ذره ذره می روند و تو به چشم خود می بینی کاهش عمر را درگذر این رنجها.

یک هفته به ظاهر آرام بر من گذشت , اما درون من غوغایی بود. فرصتهای خلوت, وقتی دغدغه کار و روزمرگی با تو نباشد, ذهنت را درگیر می کند با آن افکار خفته در عمق ذهنت, آنها که در ناخودآگاه ضمیرت پنهان شده اند و حالا انگار مجالی می یابند برای بروز رویاهای دیر, ترسها و نگرانی های دور , آدمها و رفتارهای ظاهر و اندیشه های پنهانشان و ...

گاه هجوم اینهمه فکر و احساس فرسوده ات می کند و دردها بیشتر می شوند و خواب از چشمانت  فراری می شود. من آدمم, آدمی ضعیف که هیچ است و به دمی وابسته ! کم آوردم و شکوه کردم به تو, که جز تو مگر کسی دارم که اندکی درددل بگویم و ... تمام شب را خواب جنگ دیدم و از دست دادن عزیزانم , پاره های تنم ... بیداری های مدام هم این کابوس وحشتناک را از من نگرفت و عذاب تا صبح با من بود. آن وقت که برخاستم و پنجره را گشودم و باز با تو گفتگو کردم . گفتگو که چه عرض کنم, به توبه نامه بیشتر می آمد: غلط کردم خدا ! به جای گلایه, شکرت ! اصلا شکر بابت هر آنچه درد که تو می خواهی , اینگونه عذابم مکن! آخر مهربانی ات کجاست ؟ آخر ... باز غلط گفتم ... هر آنچه تو می خواهی ... بزرگی , مقتدری , حکیمی ! هر آنچه می خواهی بر جانم ریز ... لال می شوم !

و تو انگار از این گفتگو شادمان شدی که سه شب, دقیقا همان لحظه , قبل اذان صبح مرا به بهانه ای بیدار نمودی و وادارم کردی با تو به سخن بنشینم , حتی اگر در سکوت . آنقدری می شناسمت که بفهمم این نشانه ها را ! اینقدر عاقل شده ام که بدانم این رنجها بابت فاصله ای ست که از تو گرفته ام ! آنقدر مهربانی ات را دریافته ام که بدانم راز این عاشقانه ها را در این وانفسای بی حسی و بی عشقی دل و جانم . خوشحالم که هستی و با زبانی که بفهمم با من گفتگو می کنی و آنگونه که دریابم نشانه ها را بر مسیر زندگی ام می نشانی. دوستت دارم مهربان. رهایم مگذار در گذار این لحظه های سخت. عشقت را چونان همیشه بر جانم بتابان تا باز تک تک یاخته های تنم عاشقانه ذکرت گویند ...

ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

در آفاق گشاده ست و لیکن بسته ست

از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

من نظر باز گرفتن نتوانم همه عمر

از من ای خسرو خوبان تو نظر باز مگیر

این سخن از سردردیست که من می گویم

تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست

رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر...

 


نظرات 17 + ارسال نظر
سعیده جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:16 ب.ظ

اومدم بگم:
اول

سلام بانو،شادی هات همیشه برقرار

سلام ناز دانه ام . خوش آمدی .

[ بدون نام ] جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ب.ظ


یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی ست یا اولی الابصار

تکه خطی جا مانده شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ق.ظ http://atre-talkhe-jodaye.blogfa.com

گآه בلمـ مے گیرב

گآه زنـבگـے سـخت مے شوב

گآه تنهآ , تنهآیـے آرامش مـے آورב

گآه گذشته اذیتمـ میکنـב

ایـטּ `گآه هآ`... گهگآه تمآم روز و شب مـטּ مے شونـב

آטּ وقت بغض گلویـم رآ مـے گـیـرב !

בرست مثل همیـטּ روزهآ ...!

ر ف ی ق شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:54 ق.ظ http://.khoneyekhiyali.blogsky.com

از
زمزمه های ِ تنهایی ات
می توان آیینه شد
و گُلِ خداپرستی را
می توان
از کلامت چید
چه خوب که
خوشه های ِ ناب امید ِ به خدا
برتارکِ اندیشه ات روئیده و
چه زیبا که داربستِ خیال ِ تو
برای ِ آمدنِ دوباره ی ِ خدا عَلَم گردیده ...
سلام بر بانوی ِ مهربانی های ِ ناب
در سطر سطر ِ دلنوشته هایت ،
خدا را دیدم و
کوچه به کوچه
به دنبال ِ احساس ِ نابِ تو آمدم
باور کن من نیز چون تو
از هر وقتِ دیگری خدا را می جویم

سلام بر رفیق شفیق همیشه همراه . چقدر بودنتان دلگرمم می کند به زندگی , در گذار این روزهای سخت ...
همیشه باشید , مانا و سرفراز .

مریم شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:21 ب.ظ http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

ما بغیر از خدا کیو داریم مگه؟
وای که به بزرگیش قسم که چقدر بیکسیم اگه خدا رو نداشته باشیم

سلام نرگسی
خوبین شما بانو؟

سلام مریمم . ممنونم گل مهربان .

[ بدون نام ] شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:42 ب.ظ

لحظه های بی بازگشت مرا, از دستان بی بضاعتم می گیردو پوچی و دلتنگی بر جان دقایقم می ریزد.
چقدر این جمله اش زیبا بود
واقعاً لحظه ها و ثانیه هامون داره از دست میره و ما چقدر غافلیم

مریم شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:43 ب.ظ

کامنت بالایی نیز من بودم

طهورا شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:03 ب.ظ

به قول برادربزرگوارم ٬استاد قهرمان عزیز:
می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
عهد کن تا دیگر از هجران نیازاری مرا

کوتاهترین فاصله ...مثل اون سه شنبه تو ...کافیست بگوییم ...دوستت دارم.

سلام سهبا جان

سه شنبه من ؟ نگرفتم عمه جانم ؟
سلام ...

زهره شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:46 ب.ظ http://asemuniya.mihanblog.com

سلام سهبا خانم،خوبی؟

وای چه مطلبی!حرف دلم رو اینجا پیدا کردم!

منم خسته شدم، کاش برای من زودتر تموم بشه

سلام عزیز . امید که خستگی هایت پرکشد از دلت , روحت , جانت ...

سایه شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:03 ب.ظ http://bluedreams.blogsky.com/

سلام نرگس جان شبت خوش..
خب این هجوم افکار و باید مدیریت کنی !! و می بینم که اراده ات کم نشده و اتصالی که با اون بالا داری تو رو برمی گردونه به همون آرامشی که دوست داری .. فقط از درد و رنج نگو عزیزم که دلم می گیره ..
اون لحظاتی که بیدار می شی برای مناجات من رو هم دعا کن که بسی محتاجم ...

شبت آروم

سلام سایه ام , همسایه ام ... عجیب دلتنگت هستم نازنین .

سمیرا یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

این حرف زدنهاشو باید قدردونست..منم بعضی وقتها که حس میکنم ازم دور شده چنان قشنگ باهام به زبون خودم حرف میزنه که باورم نمیشه...من مطمئنم تو جایگاهت خیلی بالاتر از امثال منه عزیز

بی خیال خواهری جانم . من که میشناسم تو و خودم رو !

جوجه اردک زشت دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:10 ق.ظ

سلام
این روزها خدا گرد شهر می چرخد و لبخند های ماسیده برلب رهگذران را تیمار می کند

خدا همین آفتاب امروزاست و ماهتاب و باران که می اید که بیاموزیم برای انسان بودن باید انالحق گفت
سلام به خدا برسانید که اناالحق تان زبانزد شهراست و سماءملکوتیان

سلام مهربان برادر آسمان دل . خوش آمدید .

مریم سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:08 ب.ظ http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

وقتی تو نیستی انگار
هیچکسی نیست
کجایی بانوی مهربانی ها؟؟؟

هاتف چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:09 ب.ظ

خوش به حال اون هایی که خدا رو دارن حتی موقع هایی که لب به اعتراض میگشاین با خدایی درد و دل میکنن که همه چیز به دستشه...
همیشه دعا میکنم که مبادا از تحت حکومت خدا بودن خارج نشیم که اگر ما رو به حال خودمون بذاره وا ویلا میشه...
راستی کم پیدا شدید...

شرمنده نبودنها , ببخشید غیبت هایم را .

سپیده چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:02 ب.ظ

سلام نازنین بهترین ؟!
خوشبحالتون به خاطر این حسای ناب

سلام عزیز دل , کجایی تو ؟

بزرگ چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:27 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

من از روزی میترسم که همه رو سفید نبینم

گذار سختی است این روزها آقابزرگ مهربون . باید خیلی مراقب بود !

بزرگ چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:28 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

کاش همه دلشون مثل تو بود
کاش زبانها و فکرها همانند عملمون بود
کاش زبان و قلم هم مسیر کردارمون بود

کاش دلمون ... کاش فکرمون ... کاش ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد