سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

روایت های مکرر عشق


از کلمه خالی شده ام، در حال نوشیدن کلماتم...

دنیای این روزهایم، رنگ کتابهایی دارد که در دستانم به شوق گشوده می شوند به سخن...

و عجیب اینکه هر کتابی، به زبان خود, بیانی است از عشق...

عشق که محور کتابت باشد، چه فرقی می کند زبانت چیست و رنگت کدام؟ 

سرخ باشی یا سپید یا سیاه ... تمام کلماتت دلنشین می شوند...

کاش داستان دل من نیزروایتی باشد از قصه مکرر عشق...

دلی به یاد تو

آسمان ستاره باران است


ماه در آسمان شب و تو در آسمان دل من

ماه آسمان را چرخشی است که گاه هست و گاه نه،

تو اما در دل من همیشه درخشانی...

هر روز ماهتر از روز قبل...

پ.ن: دلیلش را نمی دانم، اما بعضی روزها چه برکتی دارند... سپاسگزار مهر خداوندگارم گذر زیبای لحظه ها را...

موسیقی جان


دخترکم ساز می نوازد... صدای سه تار در دست فرشتگان آسمان...

حلقه به حلقه فرشتگان ایستاده اند به تماشا...  مشتی خاک منتظر روحی از نور... روح اما سرمی تابد از دستور ... من، نه ... جدایی از تو را نتوانم... نور تکرار می کند خواسته را و باز هم روح انکار...

نور این بار صدا را به یاری می خواهد... فرشتگان به دستور، بر کالبد خاکی وارد می شوند و سازها به صدا در می آید... روح واله و شیدای نوای ساز... چرخ زنان می رود و می رود و بر کالبد خاکی وارد می شود.... به دستور نور، فرشتگان خارج می شوند و روح شیدا در کالبد خاکی می ماند، بی قرار و مجنون تا که کی باز برسد به نور، به معبود...

 

بانگ  گردشهای چرخ است این که خلق، می سرایندش به تنبور و به حلق

ما همه اجزای آدم بوده ایم، از بهشت این نغمه ها بشنوده ایم

سلسله موی دوست...


آسمان سیاه دشت، ستاره باران است و ماه، زیبا و پروقار، کامل و بی نقص... نور می افشاند...

باز ماه و مهتاب و سکوت شب و عطر باران ... باز من و روحی بی قرار و جنون و شیدایی... صدایی از دور می آید...

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست... هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست

صدای ساز نزدیکتر می شود و چیزی در دلم فرو می ریزد... زخمی سر باز می کند از هجران... دلتنگی بیداد می کند در سرزمین وجود...

گر برود جان ما در طلب وصل دوست... حیف نباشد که دوست، دوست تر از جان ماست...

..........

خطی از مهتاب بر دیدگانم ، ردی از نور بر دستانم.... بالا می روم از کمانی از نور ... چه سبک شده قدمهایم... چه رهاست ذهنم... خود را می سپارم به نور و نوا...

..........

حلقه به حلقه، فرشتگانند و آسمانیان... در سرای جانان ایستاده اند به تماشای نور و ساز و مهر...

آسمان است و ستاره باران و همه دعوتند به سفره ای که حضرت یار گشوده از این سوی آسمان به آن سو... بارانی از لطف پروردگار.... ساز لطف پروردگار می نوازد همه آنها را که میهمان اویند ... از سلسله اویند و در دام بلایش گرفتار...

نوایی می آید....

دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان ... ناله زارش گواست...

ناله ای از درونم می شنوم... سهم من از اینهمه عشق؟.. سهم من از اینهمه شیدایی؟... من کجای این بارگاه نور ایستاده ام؟ می بیندم آیا معبود؟ می خواندم آیا معشوق؟

همه گوش و همه چشم... بال می زنم در سرای معبود، چشم در چشم ستارگان می شوم و فرشتگانی که همه نورند... زبان خموش اما... وجود همه سرگشته دیدار... چشم می چرخانم به دیدار... اما.... 


وجودم بی تاب است و چشمانم ناتوان... دلشده پای بند، گردن جان در کمند... کمند یار بر گردن وجودم... بخواه مرا...

نوایی می گویدم... دیدن او یک نظر ... صد چو منش خونبهاست...

روح می نالد... کاش من هم حلقه ای از دوستانت بودم ... گر بزنندم به تیغ ...

گر بنوازی به لطف... گر بگدازی به قهر   حکم تو بر من روان ... زجر تو بر من رواست...

کاش یارای چنگ زدن بر حلقه مویت داشتم... کاش گرفتارتر بودم، شیداتر، مجنون تر... رهاتر از اینم کن...

دلتنگم .... دیدارت را...


دل دل می زند روحم... جان بی تاب و بی قرار... ذره ذره روحم می نالد... مالک ملک وجود... هر چه کنی جور نیست... هر چه تو خواهی...

صدای ساز نزدیکتر از پیش بر جانم فرو می ریزد... چرخ می زند روحم ... چرخ می زنم... چرخ می زنم.... سبک می شوم ... سبک تر... رها... رها ... رهاتر....

نوری چشمانم را.... مدهوش می شوم...

.......

چشم می گشایم....

قلم در دستانم بی قرار ... چرخش قلم بر سپیدی کاغذ... می نگارد قلم... با عصاره ای از جان... " سلسله موی دوست, حلقه دام بلاست..."


پ.ن. : تصویر پست، دستخط زیبای عمه طهورایم است. سپاس از اینهمه شیدایی...

سردی مهتاب



آسمان در هجوم ابرهای بارانی پاییز

زمین در سیطره باران مهر

درختان و تکانه های پاییز و برگ ریزان شاخه های در انتظار مرگ

شب و ماه و مهتاب

در خلوت خیالم، خواب آلوده می بینمت در وهم مهتاب

آسمان امشب اما خشمگین می نماید، همچون نهنگی در تلاطم دریای خروشان!

.....

آسمانم تو

مهرم تو

ماه و مهتابم تو

رهایم کی کنی از این امواج سهمگین دلتنگی؟ 

آرام دل، پاییزم را به بهار کی رسانی؟


چه مهتاب سردی دارد آسمان امشب...


پ. ن:

اینجا اتاقِ من است 

پنجره هایش رو به نیامدنِ تو باز می شود  

وَ پرده هایش را باد از غبارِ خاطراتت می تکانَد... 


تو رفته ای 

وَحالِ تمام خاطره ها ابری است 

در شبِ چشمهایم 

ستاره ستاره درد  

چشمک می زند 


دیر رسیده اند مَردُم 

اشکِ زیادی از من رفته است...


مینا_آقازاده